اون بچه ! ترسیده بود مچاله شده بود تو خودش و با همه وجودش اشک می ریخت و به خدا التماس میکرد با هر صدای ورق زدن کاغذها بیشتر مچاله میشد تب کرده بود از ترس .
کاش اونقدر قدرت داشتم که بغلت کنم و نزارم کسی اذیت ات کنه.
کاش خدا جای من بغلت کنه اونقد محکم که دیگه از هیچی نترسی.
یورگ سن سیز آغلایار...برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 12:50
یا می شکند یا می شکاند یا فرو می ریزد یا فرو می نشاند چاره ای حز سکوت هم مانده آیا؟ یورگ سن سیز آغلایار...
برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 12:50
به اصرار رفتم بغلش چون مریض بود و نمیخواست بیشتر از این مریض ام کنه اما بعدش جوری بغلم کرد که همه اندوه این چند روزه رو فراموش کنم. یورگ سن سیز آغلایار...
برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 12:50